برای اینکه کمی تا قسمتی نیمه ابری بشیم
براتون یه داستان تعریف می کنم که هر کی بشنوه و جیگرش حال نیاد از ما نیست (ما منا الا و بکی او تباکی لهذا)
میگن سید عبدالکریم هر هفته میرفت قم!
میرفت مسجد
مسجد جمکران!
هر هفته!
آقا رو زیارت میکرد!
مدتی لذت می برد!
هفته رو منتظر این لحظه ها بود!
خوب استفاده می کرد!
یه روز حضرت ازش پرسید:
اگه یه هفته ما رو نبینی چه میکنی؟
سید جواب داد:
می میرم!
حضرت فرمودند:
راست میگی! بخاطر همینه که هر هفته ما رو می بینی!
اما....
یه هفته سید قصه ما که بعد از یه هفته انتظار اومده بود برای....
هر چی تو مسجد گشت محبوبش رو ندید! محوطه جمکران رو هم گشت!
ولی خبری نبود!
نزدیک بود که....
یهو چشمش افتاد به اتاقی که بالاش نوشته بود:
اطلاعات! مرکز مفقودین!
جرقه ای تو ذهن سید....!
دوید سمت اتاقک و با هیجان گفت:
آقا! من رفیقم رو گم کردم!
_ اسمش چیه؟
_ مهدی! سید مهدی!!!
_ فامیلش؟
_ فامیلش؟ آها ! فامیلش حسن زاده ست! آقا زود صداش کنید
_ آقای سید مهدی حسن زاده لطفا به مرکز مفقودین مراجعه فرمائید (اکو یی بخونید)
_ سید قصه مون تا نگاه کرد به محوطه مسجد؛ دید رفیقش داره از دور میاد!
رفیقش دستش رو بالا گرفته بود که سید ببینتش! لبخندی هم گوشه لب رفیقش بود!
و اینگونه بود که سید داستان ما نمرد!!!
نظر |
می کند از دل وجان ورد زبان غمزده وصاف حزین، وصف مهین، یکه سوار فرس شیردلی، فارس میدان یلی، زاده سلطان ولی حضرت عباس علی، ماه بنی هاشم و سقای شهیدان ز وفا صفدر میدان بلا ، میر و سپهدار و علمدار برادر ، که شه تشنه لبان را همه جا یار و ظهیر است و به هر کار مشیر است و گه بزم وزیر است و گه رزم چو شیر است و به رخسار منیر است و به پیکار دلیر است ، زهی قدرت بازو و خهی قدرت نیرو که به پیکار عدو چون فرس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشیر همی آخت ز سهم غضبش شیر فلک زهره خود باخت، ز هول سخطش گاو زمین ناف بینداخت، دلیری که اگر روی زمین یکسره لشکر شود و پشت به هم در دهد و بهر جدالش بستیزند و به پیکار بخیزند ، به یک حمله او جمله گریزند و زیک نعره او زهره بریزند .
امیری که اگر تیغ شرربار برون آورد از قهر و کند حمله به کفار ، طپد گرده گردان و درد زهره شیران و رمد مرد ز میدان و پرد طایر هوش از سر عدوان و فتد رعشه و تب ، لرزه بر اندام دلیران و یلان از صف حربش همه از صدمه ضربش بهراسند و گریزند، بدین قدرت و شوکت بنگر بهر برادر به صف کرب و بلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را :
دید چون حال شه تشنه بی یار و جگر گوشه و آرام دل سید مختار ، سرور جگر حیدر کرار ، درآن وادی خونخوار ، بود بی کس و بی یار ، نه یار و نه مددکار ، به جز عابد بیمار ، به جز عترت اطهار ، همه تشنه لب و زار ، همه خسته و افکار ، زیک سوی دگر لشکر کفار ، همه فرقه اشرار ، همه کافر و خونخوار ، ستم گستر و جرار ، جفا پیشه و غدار ، ستم کیش و دل آزار ، کشید آه شرر بار و فرو ریخته لخت جگر ار دیده خونبار ، که ناگاه سکینه گل گلزار برادر ، زگلستان سراپرده ، چو بلبل به نوا آمد و چون در یتیم از صدف خیمه به بیرون شد ه بردست یکی مشک تهی زآب ، لبش تشنه و بی آب ، رخش غیرت مهتاب ، سراسیمه و بی تاب ، که ای عم وفادار ، تو سقای سپاهی ، پسر شیر الهی ، فلک رتبه و جاهی ، همه را پشت و پناهی ، به حسب غیرت ماهی ، به نسب زاده شاهی ، چه شود گر به من از مهر نگاهی کنی از راه کرم ، بهر کرم ، جرعه آب آری و سیراب کنی تشنه لبان را .
چو ابوالفضل، نهنگ یم غیرت ، اسد بیشه همت ، قمر برج فتوت ، گهر درج مروت ، سمک بحر شهادت ، یل میدان شجاعت بشنید این سخن از طفل عزیز پسر شافع امت ، چو یکی قلزم زخار به جوش آمد و چون ضیغم غران ، به خروش آمد و بگرفت از او مشک و فرو بست به فتراک ، چنان شیر غضبناک ، عرین گشت مکین ، بر زبر زین و همی بانگ به مرکب زد و هی زد به سمندی که گرش سست عنان سازد و خواهد که به یک لحظه اش از حیطه امکان بجهاند ، به جهانی دگرش باز رساند ، که جهان هیچ نماند به دو صد شوکت و فر ، میر دلاور ، چو غضنفر به عدو تاختن آورد و دلیران و یلان سپه ، از صولت آن شیر رمیدند و به یک سر طمع از خویش بریدند و ره چاره به جز مرگ ندیدند .
ابوالفضل ، سوی شط فرات آمد و پرکرد از آن ، مشک و به رخ کرد روان اشک و ربود آب ، که خود را زعطش سازد سیراب ، که ناگاه به یاد آمدش از تشنگی اهل حریم پسر ساقی کوثر ، ز لب تشنه اطفال برادر ، همه چون طایر بی پر ، همه دلخسته و مضطر ، به جوانمردی آن شیر دلاور ، بنگر هیچ از آن آب ننوشید ، چو یم باز بجوشید و چو ضیغم بخروشید و بکوشید و از آن دجله برون آمد و راند اسب سوی خیمه و گفتا به تکاور که تویی اسب نکو فر ، که چو برقی و چه صرصر ، هله امروز بود نوبت امداد و بباید که به تک بگذری از باد و کنی خاطر من شاد و همی گفت، عنان ریز به مرکب زد ه ، مهمیز که ناگاه پسر سعد دغا ، پیشرو اهل زنا ، بانگ برآورد که ای فرقه کم جرات و بی غیرت ترسنده ، سراپا زچه از یک تن تنها بهراسید و فرارید، چرا تاب نیارید ، نه آخر همه گردان و یلانید و شجاعان جهانید و دلیران گوانید و ابازور و توانید و تمامی همه با اسلحه و تیغ و ستانید؟ ! فرسها بدوانید و دلیرانه برانید و بگیرید سر راه بر آن شاه زبر دست که گر از کفتان رست، نیابید بر او دست ، و اگر او ببرد آب و شود شاه جگر سوخته سیراب و بتازد به صف معرکه ، چون باب نیارید دگر تاب.
که عباس در این معرکه گیرم همه شیر است و زبر دست و دلیر است ، بلا مثل و نظیر است، ولی یک تن تنها به میان صف هیجا چه کند قطره به دریا ، گرتان زهره و یارای برابر شدنش نیست مراین وحشت و بیچارگی از چیست ، به جنگیدنش ارتاب نیارید به یکباره براو تیر ببارید و ز پایش به در آرید ، علی القصه به هر حیله که باشد مگذارید برد جان و خورد آب .
چو آن لشکر غدار زسردار خود این حرف شنیدند ، عنان باز کشیدند و چو سیلاب ، سپه جانب آن شاه دویدند ، چو دریا که زند موج ، زهر خیل و ز هر فوج ببارید بر آن بارش پیکان و ننالید ابوالفضل ز انبوهی عدوان و همی یک تنه می تاخت به میدان و خود از کشته اشان پشته همی ساخت که ناگاه ، لعینی ز کمینگاه برون تاخت ، بر او تیغ چنان آخت که دستش ز سوی راست بینداخت ، ولی حضرت عباس وفادار ، چو مرغی که به یک بال برد دانه سوی لانه به منقار ، به یکی دست چپش تیغ شرربار همش مشک به دندان و بدرید از عدوان زره و جوشن و خفتان ، که به ناگاه لعینی دگر از آل زنا ، دست چپش ساخت جدا ، شه به رکاب، هنر از کوشش پا کرد لعینان دغا از بر خود دور ولی با تن بی دست که از زخم شده خانه زنبور ، بد او خرم و مسرور ، که شاید ببرد آب بر کودک بی تاب ، سکینه ، که شود بهجت و آرام دل باب ، که ناگاه دغایی ز دغا تیر رها کرد بر آن مشک و فرو ریخته شد آب ، نیاورده دگر تاب سواری و بزاری شه دین از زبر زین به زمین گشت نگونسار و زجان شست همی دست ، به یکبار و بنالید و و بزارید که ای جان برادر چه شود گر به دم بازپسین ، شاد کنی خاطر ناشادم و بستانی از این لشکر کین دادم و از مهر کنی یادم و سر وقت من آیی ، که سرم شقه شد از ضربت شمشیر و به ببینی که بود دیده ام آماجگه تیر و فتاده ز تنم دست ، بیا تا که هنوزم به تن اندر رمقی هست که فرصت رود از دست .
دگر غمزده وصاف ، مگو وصف ستم ها که بر یار شه تشنه لب کرب و بلا رفت
فرانسیس فوکویاما نو محافظه کار،پژوهشگر و تاریخ نگار ژاپنی الاصل و تبعه ی آمریکاست.وی با شخصیتی نیمه سیاسی-نیمه فلسفی دارای سابقه ی کار در اداره ی امنیت امریکا و نیز تحلیلگر نظامی در شرکت رند از شرکتهای وابسته به پنتاگون می باشد.وی در سال 1989 با نگارش مقاله پایان تاریخ و واپسین انسان(the end of history and the last name)که در سال1991 با تفضیل بیشتر و به همین نام،به صورت کتاب چاپ گردید،به شهرت جهانی رسید.در این دو نوشته،فوکویاما به دفاع تاریخی از ارزشهای غربی برخاست و استدلال کرد که رویدادهای اواخر قرن بیستم نشان می دهد که اجماعی جهانی به نفع دموکراسی لیبرال به وجود آمده است
فوکویاما در کنفرانسی در اورشلیم برگزار شد به ترسیم اندیشه سیاسی شیعه پرداخت.او در کنفرانس که بازشناسی هویت شیعه نام داشت می گوید:
«شیعه پرنده ای است که افق پروازش خیلی بالاتر تیرهای ماست،پرنده ای که دو بال دارد.یک بال سبز و یک بال سرخ»این مطالب را وی در اوج پیروزی های ما در سال 1365 می گوید و ادامه می دهد:«بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت خواهی است چون شیعه در انتظار عدالت به سر می برد،امیدوار است و انسان هم شکست ناپذیر است نمی توانید کسی را تسخیر کنید که مدعی است فردی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور،دنیا را پر از عدل داد خواهد کرد».
براساس نظریه فوکویاما بال سبز شیعه همان فلسفه انتظار یا عدالت خواهی است.او می گوید:«بال سرخ شیعه،شهادت طلبی است که ریشه در کربلا دارد وشیعه را فنا ناپذیر کرده است»شیعه با این دو بال افق پروازش خیلی بالاست و تیرهای زهرآگین سیاسی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی،اخلاقی و...به آن نمی رسد.آن نقطه که خیلی اهمیت دارد بُعد سوم شیعه است.می گوید:«این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری بر تن دارد که آنها را شکست ناپذیر نموده است»در بین کلیه مذاهب اسلامی،شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت،فقهی است؛یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد.این نگاه،برتر از نخبگان افلاطون است.فوکویاما معتقد است:«ولایت پذیری شیعه که براساس صلاحیت هم شکل می گیرد،او را تهدید ناپذیر کرده است»در توضیح فناناپذیری شیعه می گوید:«شیعه با شهادت دو چندان می شود.شیعه عنصری است که هر چه او را از بین ببرند بیشتر می شود»و جنگ ایران و عراق را مثال می زند.سال 1364میگوید:«این ها فاو را تسخیر کردند می روند کربلا را هم بگیرند،اینجا(قدس)را هم قطعاً می گیرند»پیشنهاد می کند که با امتیاز دادن به ایران،جنگ را متوقف کنید.
وی راه برخورد با این جریان را تضعیف ولایت فقیه می داند.او می گوید در صورت تضعیف ولایت فقیه،رفاه طلبی،جای شهادت طلبی را می گیرد و پس از آن اندیشه ی عدالتخواهی و انتظار نیز از جامعه رخت بر می بندد.
فرآیند«فروپاشی ایدئولوژیک»در پروژه«ناتوی فرهنگی» یک اصل بنیادین دارد که در هر دوره تاریخی به شکلی ظهور می کند.او کلید این فروپاشی را «نابودی روحیه ی مقاومت»در میان ایرانیان دانست وگفت که «برای پیروزی بر یکملت باید میل وذائقه ی مردم را تغییر داد»و کافی است«شهادت طلبی این ها را به رفاه طلبی تبدیل کنید.»
فوکویاما در آن کنفرانس اسرائیلی،«سینما»را یکی از ابزارهای این تئوری نامید که می تواند به نابودی«نابودی مقاومت شیعه»مدد رساند و از سینمای هالیوود خواست تا در تولیداتش به خلق فرهنگی،جایگزین برای«اسلام»بیاندیشد.حتی بعدها در سال 2002 که «ریدلی اسکات» فیلم«سقوط شاهین سیاه» را برای پنتاگون ساخت،تحلیلگران گفتند که این فیلم براساس همان تئوری فوکویاما ساخته شده است.
فوکویاما در نظریه اش می گوید:«برابر اسناد تاریخی سال 2007را سال رویارویی غرب با شیعه می دانم.باید با برنامه دقیق شیعه را جمع کنیم و خودمان گسترش بیابیم»
ایشان می گوید:«اگر توانستید ولایت فقیه را بزنید بلافاصله پرنده شیعه افت می کند و سقف پروازش کاهش می یابد و تیرهای شما به راحتی به او می خورد»؛ آن وقت میکروپولتیک میل های شما،اثر می کند،فناناپذیری و تهدیدناپذیری هم به طریق اولی از بین میرود.چنین جامعه ای از درون فرو می ریزد بدون این که یک تیر شلیک کنید.می گوید:«اگر ولایت فقیه را زدید در گام بعدی،شهادت طلبی این ها را،به رفاه طلبی تبدیل کنید.اگر این دوتا را زدید خود به خود اندیشه امام زمانی،از جامعه شیعه رخت بر می بندد،این لاابالی گری ها و اباحه گری ها در جامعه گسترش می یابد.
در ادامه می گوید:«شما بیایید برای غرب هم امام زمان و کربلا و ولایت فقیه بتراشید» برای این کار ایشان مکتب جدیدی به نام«اونجلیس» عرضه کرد که قدمتش به 1989 بر می گردد یعنی شش ماه بعد از نظریه جدید آقای فوکویاما.آنها معتقدند عیسی ناصری خواهد آمد.هر چه در باره طول و عرض و ارتفاع امام زمان هست به عیسی ناصری نسبت داده اند!گفته اند زمانی که دنیا پر از ظلم و جور شود عیسی ناصری خواهد آمد تا آن را پر از عدل و داد کند!بعد شبکه ای درست کردند به نام T.B.N که کارش تحلیل محتوایی وقایعی است که در جامعه رخ می دهد وقتی سونامی در این منطقه رخ داد پرفسور هالدینگ زی(شاگرد فوکویاما) بیش از بیست ساعت تفسیر کرد که این یکی از علائم ظهور عیسی مسیح است.هر واقعه ای رخ بدهد می گوید که این هم یکی از آن نشانه هاست
به نقل از پایگاه خبری تحلیلی 598 www.598.ir