دعوا شده بود
یکیشون ابالفضلی بود
اون یکی هم حضرت زینبی
بحث و جدلشون به جایی نرسید
ولی شب حضرت ابالفضل تو خواب بهشون گفته بود:
من خودم حضرت زینبی ام! شما سر چی دعوا می کنید؟؟؟
عاشق شدیم وعاشق حیران ماشدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند
آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند
روح القدس شدیم وتمامی شاعران
گرم غزل سرایی دیوان ما شدند
یوسف شدیم وبهر تماشای حال ما
صدها عزیز راهی زندان ما شدند
آنقدر آمدیم ومسلمان او شدیم
آنقدر آمدند ومسلمان ما شدند
ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم
تکفیرمان کنید مسلمان زینبیممارا نوشته اند برای گدا شدن
سائل شدن، اسیر شدن، مبتلا شدن
از آنطرف خلاصه دری باز میشود
می ارزد انتظار به این آشنا شدن
عشاق سنگ خورده ی دیوار زینبیم
پس واجب است غرق تماشای ما شدن
وقتی مسیر جای قدمهای زینب است
میلی نمیکنیم به جز خاک پا شدن
اول طواف بعد منا پس چه بهتر است
بعد از دمشق راهی کرب و بلا شدن
"مارا برای راز و نیاز آفریده اند
این کعبه را برای نماز آفریده اند"این کیست که فرشته گلیم آورش شده
بال وپر فرشته نخ معجرش شده
دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش
دست حسین بالش زیر سرش شده
از این به بعد خانه ی مولا چه دیدنی است
با زینبی که فاطمه ی دیگرش شده
زهرا همان که ام ابیهاش گفته اند
زهرا همان که مادرش پیغمبرش شده
دیروز دختر وجنات خدیجه بود
حالا خدیجه آمده ودخترش شده
اینگونه بود فاطمه شد ریشه بقا
اینگونه بود فاطمه شد ام امهازینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود ولی انتها نداشت
زینب رسول بود ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگرچه حرا نداشت
زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت
زینب اگر نبود حسینی نمیشدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت
زینب هر آنچه گفت تماما حسین بود
اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت
زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیمجایی پریده است که پیدا نمی شود
حتی عروج اینهمه بالا نمی شود
دیدند صبح آمده اما در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود
یا ایها الزسول چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمی شود
فرمود :زینب آینه ی روی دخترم
آنکه مقام بی حدش املا نمی شود
چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب هویدا نمی شود
حقش نبود کعبه نیلوفرش کنند
حقش نبود سر زده بی معجرش کنندلبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود ولی جبرئیل بود
زینب فرشته آینه حوریه عاطفه
از جنس خانواده ای از این قبیل بود
گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از اینکه قتیلش قلیل بود
کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماما اصیل بود
ویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود*** علی اکبر لطیفیان ***
ولی حمید رضا برقعی اینطور ادامه میده:
دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده