یکی به داد من برسه!!!
با این که میدونم این مطلب رو کسی نمی خونه بازم مینویسم
می نویسم نه برای اینکه کسی بخونه بلکه بخاطر اینکه دلم خالی بشه
یه چند روزیه خیلی فکر میکنم؛ به گذشته؛ به آینده و به خودم
فکر میکنم آرمانهام برای آینده جز یه مشت افکار بچه گونه چیزی نبوده
دوست داشتن هام همش پوچ و واهی بوده
باید کسایی رو دوست میداشتم ولی بهشون بی توجهی کردم!
کسایی رو هم نباید تو دلم راه میدادم ولی حالا که نگاه میکنم میبینم قسمت عمده قلبم رو اشغال کردن
و بیرون کردنشون کار بسیار سختیه . چون این مستاجرها حالا دیگه فکر میکنن که صاحبخونه هستن
یه دوره ای بود که بدون اینکه بفهمم عاشق شدم ولی معشوق ها ارزشی نداشتن
اما حالا بزرگتر شدم و کسانی رو پیدا کردم که واقعا ارزش معشوق بودن رو دارن
اما....
مشکل اینجاست که دیگه نمی دونم چطوری باید عاشق بشم
نمی دونم چه وردی باید بخونم تا یکی رو از صمیم قلب دوست داشته باشم
بلد بودما ولی یادم رفت
یادم رفته که باید چکار کنم که همیشه و همه جا یکی توی قلب و ذهن و وجودم باشه
به دادم برسید....!!!
نظر
![]() |