دیشب بحث سر تربیت بود. بحث بود که چطوری باید بچه ها رو تربیت کرد ، بچه های امروز نیازشون چیه؟ چه چیزایی باید بدونن؟
خب هر کسی یه چیزی به ذهنش می رسید و می گفت.
دست آخر استاد گفت: بچه های امروزی همه چیز میدونن اما اصل کاری رو نمیدونن
بعد برای اینکه نخواد خیلی توضیح بده گفت:
از خونه رفته بود بیرون، وقتی برگشت دید تو خونه یه بشقاب حلواست
تعجب کرد! از زنش پرسید: این از کجا اومده؟
زنش جواب داد: وقتی رفتی بیرون، از طرف معاویه اومدن و این حلوا رو آوردن.
مرد دوباره نگاهی به بشقاب انداخت و گفت این جای انگشت کیه؟ کی از این بشقاب خورده؟
نوشتن دختری داشت پنج ساله. همون دختر پنج ساله گفت: بابا من خوردم
دختر رو تو آغوش فشرد و گفت: عزیز بابا میدونی این حلوا رو برا چی فرستادن در خونه ما؟
دختر با نگاهی اظهار بی اطلاعی کرد
پدر گفت: این حلوا رو برا این فرستادن که محبت علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) رو از ما بگیرن!!!
دختر سریع از تو آغوش بابا بیرون اومد و رفت تو ایوون. نوشتن انقدر دلش رو مالید و انگشت به دهن برد تا همه اون حلوا ها رو بالا آورد،
بعد برگشت تو آغوش بابا و گفت:
من حلوایی که بخواد محبت امیرالمومنین رو از من بگیره نمیخوام
بعد دو بیت شعر خوند
أبا الشهد المزعفر یابن هند
نبیع علیک أحسابا و دینا
معاذا الله کیف یکون هذا؟
و مولانا امیرالمومنینا
(یعنی: ای پسر هند آیا با حلوای زعفرانی میخواهی دین ما را بگیری؟ معاذ الله چگونه این خواهد شد در حالی مولای ما امیرالمومنین است)
این مرد ابوالاسود دوئلی از یاران با وفای امیرالمومنین بود!
استاد که ساکت شد همه فهمیده بودیم که بچه های امروزی چی رو نمی دونن!!!
کسی که عشق نداند ز زمره ما نیست
گروه ما همه یا عاشقند یا معشوق
نظر |