نیت کردم دیگه بهت نگم عزیزم
دیگه جیگر هم نمیگم
دیگه بهت نمیگم دوست دارم
دیگه تو رو برای دوست داشتن نمیخوام
فکر میکنم من و تو هیچ سنخیتی با هم نداریم
شنیدی که میگن کبوتر با کبوتر باز با باز
حکایت من و تو مثل قضیه سیمرغ و کلاغ میمونه
تفکرات من با سطح فکر تو خیلی فرق میکنه
من به اوج فکر میکنم و تو به غالب پنیر
من به عقبی فکر میکنم و تو به دنیا
من به خدا فکر میکنم و تو به خرما
من خدا رو بخاطر خودش میخوام و تو بخاطر خودت
برای آمدنت انتظار کافی نیست.....
بهترین برداشتتون راجع به این مطلب چیه؟
فکر میکنی قضیه چیه؟
نظر |