شب سال تحویل، مشهد مقدس و در جوار بارگاه حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه نایب الزیاره همه مومنین هستیم!
انشالله سال جدید سال ظهور بهار همیشگی و واقعی باشد
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می خندد
یا علی
نظر |
یادش بخیر صبح جمعه ای که با سید رضا و مهدی رفتیم قبرستان حجون!
مکه گوهری در خود پنهان کرده که رشته ای از چادرش را با همه دنیا عوض نخواهم کرد!
این شعر منو دیووونه کرده! جونم فدای حضرت خدیجه سلام الله علیها!
راستی میتونید این شعر رو با صدای ملاباسم کربلایی گوش کنید:
http://zakerin.ir/9114.html
الله ُ أصـطـفـى .. زوجَ الـمـصـطـفـى .. سراً کُشفا .. فی معنى الوفا
بـمـا نـالـتـهُ مـن بینِ البرایا تتفرد .. فصارت سکناً یأوی لهُ الهادی محمد
بروضِ المصطفى تزهو و تستافُ أریجه .. ففخرُ النونِ نونِ النسوةِ الکبرى خدیجه
حـوت مـن صلبهِ تفاحةَ الخلدِ البهیجه.. فکانت فاطمٌ خیرُ النساء نِعمَ النتیجه
أدّت أمــرهُ .. صـانـت سِـرهُ .. شـدت أزرهُ .. واسـت صـبـرهُ
و فـی مـبعثهِ المیمونِ أُولى المؤمناتِ .. و قامت خلفهُ و المرتضى حینَ الصلاتِ
بـطـه آمـنت طوعاً و قد نالت مقاما.. فأُولى سیداتِ الدینِ من یومِ إستقاما
فـمـن قـبـلُ قـبـاءُ ثبتت فیهِ قواما .. و کم أقرأها طه عنِ الله ِ السلاما
مـن دونِ الـمـلا .. نـالـت مـنـزلا .. فی الشأنِ على .. من ربِ العلا
لـذا الله ُ أجتباها زوجَ طه فی الجنانِ .. فذی أمُ الهدى بنتُ الندى فخرُ الزمان
بما نالتهُ من قدرٍ نساءُ الأرضِ حارت .. و عن کلِ الورى فی خدرِ طه قد توارت
فـذی أفـضـالها الکثرُ إلیها قد أشارت .. کفاها أنها بالدینِ أمَ الدینِ صارت
نـورٌ فـی الـدجـى .. تـهـدی لـلنجا .. من کانَ أرتجى .. منها سُرجا
غـدت بـالـفـضلِ أولى أمهاتِ المؤمنینا .. بتشریفٍ لها من أمرِ ربِ العالمینا
أأمَ الـبضعةِ الزهراءُ و التأریخُ أعما .. فمن بعدکِ کم قاست ببیتِ الوحی یتما
أرادوا فـیـکـمـا إطـفـاءَ نورِ الله ِظلما .. فهیهاتَ و یأبى الله ُ إلا أن یُتما
أمـرٌ دُبـرا .. فـی خـیـرِ الـورى .. مـا وری الـثـرى .. حتى غدرا
فـمـن تـحسدُ ذکراکِ بخیرٍ عندَ طه .. على الزهراءِ عینُ البغی قد ساقَ أباها
یـدا الـمـختارِ إذ ماتت تضمانِ یدیها .. على الکافلِ سمّى العامَ حزناً و علیها
لهُ إشتاقت من الخلدِ کما إشتاقَ الیها .. و فی أرکانِ بیتِ الوحی ذکرى مقلتیها
مـبـعـوثُ الـهـدى .. فـی حـزنٍ بـدا .. مـما فقدا .. فی کفِ الردا
مـضـت راضـیـةً مـرضیةً و الوعدُ جنة .. و نالت رحمةَ اللهِ بنفسٍ مطمئنة
جـزاءً بـالـذی أعطیتِ للهادی وفاءا.. بتکفینکِ قد أهدى لکِ الیومَ رِداءا
و عـن کلِ نفیسٍ فیهِ أرضیتِ السماءا.. لکِ الوحیُ بأکفانٍ منَ الفردوسِ جاءا
و الـهـادی هـنـا .. قـد أبـکـى الـدنـا .. لـما کفّنا .. منکِ البدنا
ووارکِ الثرى خیرُ الورى عندَ الحجونِ .. فردَ الکونُ من فاطمَ أصداءَ الشجونِ
اگر هم بخواهم شما را نصیحت کنم؛ اگر خدا بخواهد که گمراهتان کند نصیحت من برای شما فایده ای ندارد
او پروردگار شماست و به سوی او باز می گردید(سوره مبارکه هود/آیه 34)
وقتی نصیحت کردن نوح پیامبر برای برخی افراد فایده ای ندارد نصیحت و سفارش ماها چه اثری می تواند داشته باشد؟؟؟
وقتی میرزای شیرازی نوشت: الیوم استعمال توتون و تنباکو بأی نحو کان در حکم محاربه با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است فهمیدند تا سیاهی قلم علما هست نمیتونند به اهدافشون برسند، پس مجبور شدند شیخ فضل الله را دار بزنند؛
اما وقتی خواهر آقا مصطفی خمینی (پدر حضرت امام) با جسارت و شجاعت رفت تهران و حکم اعدام قاتل برادرش رو گرفت فهمیدند سیاهی چادر زنها کمتر از سیاهی قلم علما نیست، پس پاسبانها دست به کار شدند و چادر از... ؛
اون موقع بود که مادر بزرگ هامون مجبور شدند شش سال از خونه ها بیرون نروند ولی چادرها رو هم کنار نذاشتند
با چادرهاشون توی خونه ها خیمه های کوچیک درست کردند تا بچه هاشون با غصه کربلا خو بگیرند
دشمن دیگه فهمیده بود که بالاتر از سیاهی واقعا رنگی نیست!
حتی سرخی خون شهیدان هشت سال دفاع مقدس!!!
حالا دشمن خیلی پست و حقیر شده
حالا دشمن از همه رنگهای این کشور می ترسه!
از وقتی امام فرمود: گاش من هم یک بسیجی بودم، دشمن از رنگ خاکی فراری شده!
از رنگ سبز می ترسه! آخه شبها کابوس می بینه که پاسدارها دارند تو مسجد الاقصی نماز شکر می خونند!
شنیدم دشمن چشمش که به رنگ زرد می افته غصه وجودش رو فرا می گیره، به نظرم بیاد دست پخت شهریاری و علیمحمدی و احمدی روشن می افته(کیک زرد)
میگم امروز اونا بی رمق تر از همیشه، وحشت زده اند! وای به حالشون وقتی چشمشون به رنگ لاجوردی سر انگشت ما می افته!!!
(3/20بامداد جمعه 90/12/12)
ای چشمه نور، انشعاباتت کو...؟
ای خانه ات آباد،خراباتت کو...؟
در شهر نشانه ای زتبلیغ تو نیست!
ای عشق،ستاد انتخاباتت کو...؟
بعد از نماز کسی بلند شد
آهسته و متواضعانه از بین صفوف نماز رفت جلو
راه رفتنش مصداق آیه بود
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا...
چهره نمکی ولی با صلابتی داشت
با احترام و اجازه از امام جماعت، صحبتش رو شروع کرد
برادرا من خاک پای همتون هستم!
باور کنید هر چی اصرار کردم که من به درد این کار نمیخورم قبول نکردن
باور کنید من مجبور شدم
گفتن وظیفه شرعی بر عهده منه
بهم گفتن اگه نخوای قبول کنی از امام استفتاء میکنیم
بچه ها اینجا فرمانده یعنی خادم
من خادم همتون هستم.....
امروز هم بعد از نماز کسی بلند شد
یه بنر لوله شد هم همراهش بود
قبل از اینکه کسی مهلت پیدا کنه برای رفتن
خیلی سریع خودشو رسوند به امام جماعت
میکرفن یقه ای رو ازش گرفت و شروع کرد به صحبت:
بنده (مثلا) کامبیز کامبیزی هستم (با حالت استدراک؛ انگار که نکته مهمی رو فراموش کرده ادامه داد)
استاد کامبیز کامبیزی!
توی تمام دانشگاهها درس میدم
اگه قسمت شد و رفتم مجلس
سیستم نظارتی رو باید فعال تر کنیم
که وام بانک ها به کسانی برسه که حقشونه
وام ها سریعتر به دست مردم برسه
......!
من دیگه بیشتر نتونستم بشینم!
دلم این روزها خیلی دلتنگ امام رضاست!
ده روز بیشتر نیست که از مشهد برگشتم ولی سخت مشتاق آغوش گرم آقام
همش تقصیر این ابالفضله
آخه بعد از دو سه هفته بی خبری چند شب پیش بهم زنگ زد
چند دقیقه ای احوالپرسی کرد و من هم منتظر بودم تا دلیل تماس گرفتنش رو بگه
وقتی خواست خدا حافظی کنه پرسیدم:
برای چی زنگ زدی
جواب داد:
من هر وقت دلم هوای مشهد الرضا میکنه ناخودآگاه یاد تو می افتم
راست میگه! آخه دو سالی که مشهد بودم چند روز یه بار تماس می گرفت و سفارش به زیارت و دعا میکرد!
حالا من موندم و این لطف بزرگ و جنون عشقبازی با آقام
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بیدرمان بگریم
گهی بر حال بـی سامان بخنـدم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی بیهوده پندم
گر آوازم دهی من خفته در گور
برآساید روان دردمندم
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
اینهمه گفتند: آقا این تغییر حکومت آخر و عاقبت نداره
گفتند: اگه دنبال اسلام هستید با این کارها به جایی نمی رسید
گفتند: قیام قبل از ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه به نتیجه نمی رسه
مردم عاقبت به خیر شدند
به جایی رسیدند
قیام هم به نتیجه رسید
اما آیا واقعا اون نتیجه ای که مبارزان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب دنبالش بودند محقق شد؟
اونا دنبال چی بودند؟
عظم الله اجورکم
اگر با غصه و غم هم ندیمی
غبار غم رسد با هر نسیمی
بیا همراه با مهدی (عجل الله فرجه) بگوییم
یتیمی درد بی درمان یتیمی
شهادت جانسوز مولانا ابا الحجه حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه
را محضر مبارک حضرت بقیه الله روحی له الفداء تسلیت می گویم
آجرک الله یا صاحب الزمان
(امشب عازم مشهد الرضا هستم! نایب الزیاره همه خواهم بود انشالله)
یا علی
دیشب که از کربلا بر میگشتیم
اولین و مهمترین و صدالبته غمناک ترین خبری که شنیدیم این بود
راننده تاکسی بهمون گفت که چند روز قبل معاون سایت هسته ای نطنز
که یه جوون سی و دو ساله بوده
به شهادت رسیده!!!
رهبرم
انشالله هم انتقامشو می گیریم
هم جای خالیشو پر می کنیم
یا علی
دلم تنگ شده برای دوران بچگی
مثل همه مردم که دلشون برای بچگیشون تنگ میشه
از خاطرات کودکی بیشتر از همه دلم برای یه چیز تنگ شده
دلم خیلی هوای (خدای) کودکی رو داره
خدایی که از همه چیز بزرگتر بود
خدایی که هر کاری می تونست بکنه
و خدایی که روی ناخن انگشت کوچیکش می تونست زمین رو بچرخونه
یادش بخیر
عجب خدای مهربون و توانا و بزرگی بود
اما خدای الان فقط به یه درد میخوره
همین که فقط بدونیم هست تا کافر نباشیم
و الا هیچ کاری ازش بر نمیاد
نه میتونه مشکلی رو بر طرف کنه و نه دردی رو درمون
حتی نمیتونه به من توی درسام کمک کنه!!!
من حتی وقتی توی قنوت نمازم بهش میگم بهم پول بده تا قرض هام رو بدم
همون موقع دارم فکر میکنم از کدام صندوق باید برای پرداخت بدهی ام وام بگیرم
خدای الان حتی به درد رفاقت و درد دل هم نمیخوره!!!
خدای کودکی! دلم هوای تو کرده!!!
(این مطلب رو هفت روز قبل در حریم مقدس امامین کاظمین صلوات الله علیهما نوشتم ولی چون دسترسی به اینترنت نداشتم امروز مینویسم؛ ضمنا زیارت اربعین دعاگوی همه محبان مولا بودم)
یاعلی