قال الصادق علیه السلام : وَ مَا مِنْ یَوْمِ نَیْرُوزٍ إِلَّا وَ نَحْنُ نَتَوَقَّعُ فِیهِ الْفَرَجَ لِأَنَّهُ مِنْ أَیَّامِنَا وَ أَیَّامِ شِیعَتِنَا
حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: نوروزى نیاید جز اینکه ما در آن توقع فرج داریم زیرا از روزهاى ما و روزهاى شیعیان ما است.
(مستدرک الوسائل ج 6 ص353. بحار الانوار ج56 ص91)
ز راه می رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو چشم امیدها
مانند آفتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده وعیدها
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سر رسیدها
شرحی است از حکایت دلدادگی ما
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
می آیی از نواحی سرسبز آسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها
لحظه تحویل سال قبل شما کجا بودین؟
شنیده بودم که میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست ولی سال هشتاد و هشت این واقعیت رو برام وجدانی کرد!
نمیدونم! حتما شما هم یادتونه که لحظه تحویل سال کجا بودین!
معمولا حافظه خوبی برای یاد آوری خاطرات گذشته ندارم!
ولی...
خوب یادم میاد دو سه ساعت قبل از تحویل سال جمعمون جمع بود
قرار گذاشتیم که همگی نیم ساعت قبل از تحویل سال جمع بشیم کنار باب الشهدا
میخواستیم تا لحظه تحویل کنار هم باشیم
ولی یه حسی بی قرارمون کرده بود!
حیفمون می اومد که تو حیاط باشیم
..................!!!
به خاطر ازدحام جمعیت 15 دقیقه ای طول کشید تا خودم رو رسوندم
هنوز 5 دقیقه ای مونده بود به تحویل سال که پنجه در پنجره های ضریحش، خودم رو رها در شش گوشه دیدم!
تو زاویه ضریح، پائین پای حضرت، یه لحظه اومد تو ذهنم:
سالی که نکوست.......
دعای فرج و ذکر آسمونی لبیک یا حسین (علیه السلام) و فریاد (ابد والله ما ننسه حسینا) که زیر گنبد می پیچید دل ها رو جلا می داد
سال هشتاد و هشت بهترین سال عمرم بود
سه بار سفر به عتبات و یه بار هم زیارت خانه خدا، مدینه منوره و دمشق و زیارات روزانه حضرت ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام جائی برای فکر کردن نمیذاره
و دیروز در آستانه سال هشتاد و نه، ویزای عتبات و بلیطمون به تاریخ 89/1/4 دیوونمون کرد
الهی بندگیمون گریه باشه
به جای خون تو رگها گریه باشه
الهی جای دست و پا و سر، چشم
الهی زندگیمون گریه باشه
نظر
![]() |
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر
سپاس از آن خداوندی است که پروردگار جهانیان است و فرجام نیک از آن تقوا پیشگان و بهشت از آن یکتاپرستان و آتش دوزخ برای انکارگران حق است و ستم جز بر ستمکاران روا نیست و معبودی نیست جز خداوندی که بهترین آفریدگار است. و درود و سلام بر محمد و دودمان پاک او باد!
اما بعد:
ای ابوالحسن علی بن حسین قمی! که شخصیت بزرگوار و مورد اعتماد ما هستی و امید که خداوند تو را به انجام کارهایی که خود می پسندد موفق داشته و از سر مهر و رحمت خویش فرزندانی شایسته کردار روزیت سازد.
من شما را به پروای از خدا و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات و حقوق مالی خویش، سفارش می کنم چرا که نماز کسی که حقوق مالی خود را نپردازد پذیرفته نمی شود و نیز تو را به عفو و گذشت از گناهان و لغزشها، فرو خوردن خشم، پیوند با بستگان، مواسات با برادران دینی، تلاش در برآوردن حوایج آنان در خوشیها و ناخوشیها، بردباری در برابر نادانان, ژرف نگری در دین ، استواری در کارها، تعهد در برابر قرآن، اخلاق شایسته، دعوت به خوبیها و نهی از بدیها، توصیه می کنم.
خدا در قرآن می فرماید:
« در بسیاری از نجواهایشان سودی نیست مگر در سخن آنان که به صدقه دادن با نیکی کردن و یا آشتی جویی و اجتناب از همه زشتیها فرمان دهند.»
بر تو باد به انجام نماز شب! چرا که پیامبر گرامی سه بار امیرالمؤمنینعلیه السلام را بدان سفارش فرمود و گفت:
« علی جان! بر تو باد به انجام نماز شب! کسی که نماز شب را سبک شمارد از ما خاندان پیامبر نیست»
از این رو به سفارش های من به خوبی عمل کن و همه شیعیان مرا به انجام این دستورات توصیه و دعوت نما تا عمل کنند.
بر تو باد به شکیبایی و انتظار فرج! و بدان که شیعیان ما همواره در رنج و سختی هستند تا فرزندم مهدی علیه السلام ظهور نماید.
همو که پیامبر گرامی نوید او را داد که زمین و زمان را لبریز از عدل و داد خواهد ساخت.
آری! زمین را خداوند به هر کدام از بندگان شایسته اش که بخواهد به میراث می دهد و فرجام نیک و پیروزمندانه از آن تقواپیشگان است.
درود بر تو باد و بر همه شیعیان ما و رحمت خدا و برکات او بر شما باد!
نامه مبارک حضرت ابامحمد امام حسن عسکری علیه السلام به جناب ابن بابوبه قمی
برای اینکه کمی تا قسمتی نیمه ابری بشیم
براتون یه داستان تعریف می کنم که هر کی بشنوه و جیگرش حال نیاد از ما نیست (ما منا الا و بکی او تباکی لهذا)
میگن سید عبدالکریم هر هفته میرفت قم!
میرفت مسجد
مسجد جمکران!
هر هفته!
آقا رو زیارت میکرد!
مدتی لذت می برد!
هفته رو منتظر این لحظه ها بود!
خوب استفاده می کرد!
یه روز حضرت ازش پرسید:
اگه یه هفته ما رو نبینی چه میکنی؟
سید جواب داد:
می میرم!
حضرت فرمودند:
راست میگی! بخاطر همینه که هر هفته ما رو می بینی!
اما....
یه هفته سید قصه ما که بعد از یه هفته انتظار اومده بود برای....
هر چی تو مسجد گشت محبوبش رو ندید! محوطه جمکران رو هم گشت!
ولی خبری نبود!
نزدیک بود که....
یهو چشمش افتاد به اتاقی که بالاش نوشته بود:
اطلاعات! مرکز مفقودین!
جرقه ای تو ذهن سید....!
دوید سمت اتاقک و با هیجان گفت:
آقا! من رفیقم رو گم کردم!
_ اسمش چیه؟
_ مهدی! سید مهدی!!!
_ فامیلش؟
_ فامیلش؟ آها ! فامیلش حسن زاده ست! آقا زود صداش کنید
_ آقای سید مهدی حسن زاده لطفا به مرکز مفقودین مراجعه فرمائید (اکو یی بخونید)
_ سید قصه مون تا نگاه کرد به محوطه مسجد؛ دید رفیقش داره از دور میاد!
رفیقش دستش رو بالا گرفته بود که سید ببینتش! لبخندی هم گوشه لب رفیقش بود!
و اینگونه بود که سید داستان ما نمرد!!!
می کند از دل وجان ورد زبان غمزده وصاف حزین، وصف مهین، یکه سوار فرس شیردلی، فارس میدان یلی، زاده سلطان ولی حضرت عباس علی، ماه بنی هاشم و سقای شهیدان ز وفا صفدر میدان بلا ، میر و سپهدار و علمدار برادر ، که شه تشنه لبان را همه جا یار و ظهیر است و به هر کار مشیر است و گه بزم وزیر است و گه رزم چو شیر است و به رخسار منیر است و به پیکار دلیر است ، زهی قدرت بازو و خهی قدرت نیرو که به پیکار عدو چون فرس عزم برون تاخت و چون بال برافراخت و شمشیر همی آخت ز سهم غضبش شیر فلک زهره خود باخت، ز هول سخطش گاو زمین ناف بینداخت، دلیری که اگر روی زمین یکسره لشکر شود و پشت به هم در دهد و بهر جدالش بستیزند و به پیکار بخیزند ، به یک حمله او جمله گریزند و زیک نعره او زهره بریزند .
امیری که اگر تیغ شرربار برون آورد از قهر و کند حمله به کفار ، طپد گرده گردان و درد زهره شیران و رمد مرد ز میدان و پرد طایر هوش از سر عدوان و فتد رعشه و تب ، لرزه بر اندام دلیران و یلان از صف حربش همه از صدمه ضربش بهراسند و گریزند، بدین قدرت و شوکت بنگر بهر برادر به صف کرب و بلا تا به چه حد برد به سر شرط وفا را :
دید چون حال شه تشنه بی یار و جگر گوشه و آرام دل سید مختار ، سرور جگر حیدر کرار ، درآن وادی خونخوار ، بود بی کس و بی یار ، نه یار و نه مددکار ، به جز عابد بیمار ، به جز عترت اطهار ، همه تشنه لب و زار ، همه خسته و افکار ، زیک سوی دگر لشکر کفار ، همه فرقه اشرار ، همه کافر و خونخوار ، ستم گستر و جرار ، جفا پیشه و غدار ، ستم کیش و دل آزار ، کشید آه شرر بار و فرو ریخته لخت جگر ار دیده خونبار ، که ناگاه سکینه گل گلزار برادر ، زگلستان سراپرده ، چو بلبل به نوا آمد و چون در یتیم از صدف خیمه به بیرون شد ه بردست یکی مشک تهی زآب ، لبش تشنه و بی آب ، رخش غیرت مهتاب ، سراسیمه و بی تاب ، که ای عم وفادار ، تو سقای سپاهی ، پسر شیر الهی ، فلک رتبه و جاهی ، همه را پشت و پناهی ، به حسب غیرت ماهی ، به نسب زاده شاهی ، چه شود گر به من از مهر نگاهی کنی از راه کرم ، بهر کرم ، جرعه آب آری و سیراب کنی تشنه لبان را .
چو ابوالفضل، نهنگ یم غیرت ، اسد بیشه همت ، قمر برج فتوت ، گهر درج مروت ، سمک بحر شهادت ، یل میدان شجاعت بشنید این سخن از طفل عزیز پسر شافع امت ، چو یکی قلزم زخار به جوش آمد و چون ضیغم غران ، به خروش آمد و بگرفت از او مشک و فرو بست به فتراک ، چنان شیر غضبناک ، عرین گشت مکین ، بر زبر زین و همی بانگ به مرکب زد و هی زد به سمندی که گرش سست عنان سازد و خواهد که به یک لحظه اش از حیطه امکان بجهاند ، به جهانی دگرش باز رساند ، که جهان هیچ نماند به دو صد شوکت و فر ، میر دلاور ، چو غضنفر به عدو تاختن آورد و دلیران و یلان سپه ، از صولت آن شیر رمیدند و به یک سر طمع از خویش بریدند و ره چاره به جز مرگ ندیدند .
ابوالفضل ، سوی شط فرات آمد و پرکرد از آن ، مشک و به رخ کرد روان اشک و ربود آب ، که خود را زعطش سازد سیراب ، که ناگاه به یاد آمدش از تشنگی اهل حریم پسر ساقی کوثر ، ز لب تشنه اطفال برادر ، همه چون طایر بی پر ، همه دلخسته و مضطر ، به جوانمردی آن شیر دلاور ، بنگر هیچ از آن آب ننوشید ، چو یم باز بجوشید و چو ضیغم بخروشید و بکوشید و از آن دجله برون آمد و راند اسب سوی خیمه و گفتا به تکاور که تویی اسب نکو فر ، که چو برقی و چه صرصر ، هله امروز بود نوبت امداد و بباید که به تک بگذری از باد و کنی خاطر من شاد و همی گفت، عنان ریز به مرکب زد ه ، مهمیز که ناگاه پسر سعد دغا ، پیشرو اهل زنا ، بانگ برآورد که ای فرقه کم جرات و بی غیرت ترسنده ، سراپا زچه از یک تن تنها بهراسید و فرارید، چرا تاب نیارید ، نه آخر همه گردان و یلانید و شجاعان جهانید و دلیران گوانید و ابازور و توانید و تمامی همه با اسلحه و تیغ و ستانید؟ ! فرسها بدوانید و دلیرانه برانید و بگیرید سر راه بر آن شاه زبر دست که گر از کفتان رست، نیابید بر او دست ، و اگر او ببرد آب و شود شاه جگر سوخته سیراب و بتازد به صف معرکه ، چون باب نیارید دگر تاب.
که عباس در این معرکه گیرم همه شیر است و زبر دست و دلیر است ، بلا مثل و نظیر است، ولی یک تن تنها به میان صف هیجا چه کند قطره به دریا ، گرتان زهره و یارای برابر شدنش نیست مراین وحشت و بیچارگی از چیست ، به جنگیدنش ارتاب نیارید به یکباره براو تیر ببارید و ز پایش به در آرید ، علی القصه به هر حیله که باشد مگذارید برد جان و خورد آب .
چو آن لشکر غدار زسردار خود این حرف شنیدند ، عنان باز کشیدند و چو سیلاب ، سپه جانب آن شاه دویدند ، چو دریا که زند موج ، زهر خیل و ز هر فوج ببارید بر آن بارش پیکان و ننالید ابوالفضل ز انبوهی عدوان و همی یک تنه می تاخت به میدان و خود از کشته اشان پشته همی ساخت که ناگاه ، لعینی ز کمینگاه برون تاخت ، بر او تیغ چنان آخت که دستش ز سوی راست بینداخت ، ولی حضرت عباس وفادار ، چو مرغی که به یک بال برد دانه سوی لانه به منقار ، به یکی دست چپش تیغ شرربار همش مشک به دندان و بدرید از عدوان زره و جوشن و خفتان ، که به ناگاه لعینی دگر از آل زنا ، دست چپش ساخت جدا ، شه به رکاب، هنر از کوشش پا کرد لعینان دغا از بر خود دور ولی با تن بی دست که از زخم شده خانه زنبور ، بد او خرم و مسرور ، که شاید ببرد آب بر کودک بی تاب ، سکینه ، که شود بهجت و آرام دل باب ، که ناگاه دغایی ز دغا تیر رها کرد بر آن مشک و فرو ریخته شد آب ، نیاورده دگر تاب سواری و بزاری شه دین از زبر زین به زمین گشت نگونسار و زجان شست همی دست ، به یکبار و بنالید و و بزارید که ای جان برادر چه شود گر به دم بازپسین ، شاد کنی خاطر ناشادم و بستانی از این لشکر کین دادم و از مهر کنی یادم و سر وقت من آیی ، که سرم شقه شد از ضربت شمشیر و به ببینی که بود دیده ام آماجگه تیر و فتاده ز تنم دست ، بیا تا که هنوزم به تن اندر رمقی هست که فرصت رود از دست .
دگر غمزده وصاف ، مگو وصف ستم ها که بر یار شه تشنه لب کرب و بلا رفت
فرانسیس فوکویاما نو محافظه کار،پژوهشگر و تاریخ نگار ژاپنی الاصل و تبعه ی آمریکاست.وی با شخصیتی نیمه سیاسی-نیمه فلسفی دارای سابقه ی کار در اداره ی امنیت امریکا و نیز تحلیلگر نظامی در شرکت رند از شرکتهای وابسته به پنتاگون می باشد.وی در سال 1989 با نگارش مقاله پایان تاریخ و واپسین انسان(the end of history and the last name)که در سال1991 با تفضیل بیشتر و به همین نام،به صورت کتاب چاپ گردید،به شهرت جهانی رسید.در این دو نوشته،فوکویاما به دفاع تاریخی از ارزشهای غربی برخاست و استدلال کرد که رویدادهای اواخر قرن بیستم نشان می دهد که اجماعی جهانی به نفع دموکراسی لیبرال به وجود آمده است
فوکویاما در کنفرانسی در اورشلیم برگزار شد به ترسیم اندیشه سیاسی شیعه پرداخت.او در کنفرانس که بازشناسی هویت شیعه نام داشت می گوید:
«شیعه پرنده ای است که افق پروازش خیلی بالاتر تیرهای ماست،پرنده ای که دو بال دارد.یک بال سبز و یک بال سرخ»این مطالب را وی در اوج پیروزی های ما در سال 1365 می گوید و ادامه می دهد:«بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالت خواهی است چون شیعه در انتظار عدالت به سر می برد،امیدوار است و انسان هم شکست ناپذیر است نمی توانید کسی را تسخیر کنید که مدعی است فردی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور،دنیا را پر از عدل داد خواهد کرد».
براساس نظریه فوکویاما بال سبز شیعه همان فلسفه انتظار یا عدالت خواهی است.او می گوید:«بال سرخ شیعه،شهادت طلبی است که ریشه در کربلا دارد وشیعه را فنا ناپذیر کرده است»شیعه با این دو بال افق پروازش خیلی بالاست و تیرهای زهرآگین سیاسی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی،اخلاقی و...به آن نمی رسد.آن نقطه که خیلی اهمیت دارد بُعد سوم شیعه است.می گوید:«این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری بر تن دارد که آنها را شکست ناپذیر نموده است»در بین کلیه مذاهب اسلامی،شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت،فقهی است؛یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد.این نگاه،برتر از نخبگان افلاطون است.فوکویاما معتقد است:«ولایت پذیری شیعه که براساس صلاحیت هم شکل می گیرد،او را تهدید ناپذیر کرده است»در توضیح فناناپذیری شیعه می گوید:«شیعه با شهادت دو چندان می شود.شیعه عنصری است که هر چه او را از بین ببرند بیشتر می شود»و جنگ ایران و عراق را مثال می زند.سال 1364میگوید:«این ها فاو را تسخیر کردند می روند کربلا را هم بگیرند،اینجا(قدس)را هم قطعاً می گیرند»پیشنهاد می کند که با امتیاز دادن به ایران،جنگ را متوقف کنید.
وی راه برخورد با این جریان را تضعیف ولایت فقیه می داند.او می گوید در صورت تضعیف ولایت فقیه،رفاه طلبی،جای شهادت طلبی را می گیرد و پس از آن اندیشه ی عدالتخواهی و انتظار نیز از جامعه رخت بر می بندد.
فرآیند«فروپاشی ایدئولوژیک»در پروژه«ناتوی فرهنگی» یک اصل بنیادین دارد که در هر دوره تاریخی به شکلی ظهور می کند.او کلید این فروپاشی را «نابودی روحیه ی مقاومت»در میان ایرانیان دانست وگفت که «برای پیروزی بر یکملت باید میل وذائقه ی مردم را تغییر داد»و کافی است«شهادت طلبی این ها را به رفاه طلبی تبدیل کنید.»
فوکویاما در آن کنفرانس اسرائیلی،«سینما»را یکی از ابزارهای این تئوری نامید که می تواند به نابودی«نابودی مقاومت شیعه»مدد رساند و از سینمای هالیوود خواست تا در تولیداتش به خلق فرهنگی،جایگزین برای«اسلام»بیاندیشد.حتی بعدها در سال 2002 که «ریدلی اسکات» فیلم«سقوط شاهین سیاه» را برای پنتاگون ساخت،تحلیلگران گفتند که این فیلم براساس همان تئوری فوکویاما ساخته شده است.
فوکویاما در نظریه اش می گوید:«برابر اسناد تاریخی سال 2007را سال رویارویی غرب با شیعه می دانم.باید با برنامه دقیق شیعه را جمع کنیم و خودمان گسترش بیابیم»
ایشان می گوید:«اگر توانستید ولایت فقیه را بزنید بلافاصله پرنده شیعه افت می کند و سقف پروازش کاهش می یابد و تیرهای شما به راحتی به او می خورد»؛ آن وقت میکروپولتیک میل های شما،اثر می کند،فناناپذیری و تهدیدناپذیری هم به طریق اولی از بین میرود.چنین جامعه ای از درون فرو می ریزد بدون این که یک تیر شلیک کنید.می گوید:«اگر ولایت فقیه را زدید در گام بعدی،شهادت طلبی این ها را،به رفاه طلبی تبدیل کنید.اگر این دوتا را زدید خود به خود اندیشه امام زمانی،از جامعه شیعه رخت بر می بندد،این لاابالی گری ها و اباحه گری ها در جامعه گسترش می یابد.
در ادامه می گوید:«شما بیایید برای غرب هم امام زمان و کربلا و ولایت فقیه بتراشید» برای این کار ایشان مکتب جدیدی به نام«اونجلیس» عرضه کرد که قدمتش به 1989 بر می گردد یعنی شش ماه بعد از نظریه جدید آقای فوکویاما.آنها معتقدند عیسی ناصری خواهد آمد.هر چه در باره طول و عرض و ارتفاع امام زمان هست به عیسی ناصری نسبت داده اند!گفته اند زمانی که دنیا پر از ظلم و جور شود عیسی ناصری خواهد آمد تا آن را پر از عدل و داد کند!بعد شبکه ای درست کردند به نام T.B.N که کارش تحلیل محتوایی وقایعی است که در جامعه رخ می دهد وقتی سونامی در این منطقه رخ داد پرفسور هالدینگ زی(شاگرد فوکویاما) بیش از بیست ساعت تفسیر کرد که این یکی از علائم ظهور عیسی مسیح است.هر واقعه ای رخ بدهد می گوید که این هم یکی از آن نشانه هاست
به نقل از پایگاه خبری تحلیلی 598 www.598.ir
در کمند نگاه تو قلبم
مثل آهو به دام افتاده
یا شبیه کبوتری خسته
که به پای امام افتاده
من اسیرم اسیر این مرقد
خاک من با غمت سرشته شده
من کبوتر کبوتر مشهد
رزق من در حرم نوشته شده
انقدر دلم برا امام رضا تنگ شده بود که نگو!!!
برای من، آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
مشهد بعد از کربلا، کربلا بعد از مشهد!!!!!
جای همتون خالی بود!
دعای عرفه رو جلوی ایوون طلای سیدالشهدا خوندم!
بهترین عرفه عمرم بود!!!
دعا رو نماینده آیه الله سیستانی خوند! بعدش هم روضه مسلم بن عقیل!
زیارت کربلا مثل یه خواب شیرینه! وقتی بر میگردی تازه میفهمی چقدر لذت داشته!
برای من که سفر پنجمم بود اصلا کسل کننده و..... نبود! انگار سفر اول بود! چسبید!
یادش بخیر یه شب ساعت 2 بامداد رفتم محل شهادت حضرت علی اکبر
آخر یه کوچه تاریک (برق قطع بود) و بن بست!
سه چهار نفری بودیم! وسط روضه و اشک چند تا خانم جوون هندی تبار وارد کوچه شدن!
خدا میدونه که چه ناله های جانسوزی داشتن!
بعد از هزار و سیصد هفتاد سال چنان عزایی گرفتن که انگار کنار نعش اربا اربای عزیز خودشون ناله می کنن!
خیلی خونده بودم: .......برزن من الخدور ناشرات الشعور، علی الخدود لاطمات وبالعویل ناحیات"
.......از پشت پرده ها بیرون آمدند و در حالی که موهای خود را پریشان کردند، به صورت می زدند و با صدای بلند نوحه می کردند.("کامل الزیارات"، ص260 و 261) اما وقتی به چشم دیدم.....!
...کی میدونه شایدم تشنه و بی آب بمیرم!
یادمه گفته بودم شب ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه افضل التحیه و الثناء که برای عرفه جواز زیارت کربلا گرفتم!
میخواستم بگم چند روز پیش یکی از دوستانی که بهش خیلی ارادت دارم تماسی گرفت و دلی از ما برد!
- برای زیارت عرفه کربلا سه تا سهمیه دارم؛ هستی؟
- هستم حاجی! نوکرتم حاجی!
- همین امروز باید مدارکت رو برسونی!
- میرسونم حاجی! کرتم حاجی!
عجب برکتی کرد وقت من اونروز! تا ظهر همه کارها ردیف شد! از تمدید گذرنامه و تهیه پول و عکس و .....!
و من منتظر اولین زیارت عرفه کربلا!
منتظر تولدی دوباره در روزی که حق جل و علا قبل از توجه به زائرانش در صحرای عرفات نظر رحمت و مغفرت را به سوی زائران کربلا می اندازد!
منتظر رفتنی بدون بازگشت! رفتن به آغوش امامی که از سایه لطفش درآمدن یعنی مرگ!
سُبْحانَ الله الْواحِدِ الاَْحَدِ الصَّمَدِ؛ الَّذى لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ
اَلْحَمْدُ لله حَمْداً یُعادِلُ حَمْدَ مَلاَّئِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیآئِهِ الْمُرْسَلینَ
وَصَلَّى الله عَلى خِیَرَتِهِ مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِیّینَ
وَآلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ الْمُخلَصینَ
نمی خوام اونطوری که بقیه ازش تعریف کردن معرفیش کنم!
میخوام با همه بی استعدادی و با همه بی ذوق بودنم و با همه..... ازش بگم:
بگذار بگویم که جهان بی تو چه سان ماند
این حرف،چه حرفیست مگر بی تو جهان ماند
آنقدر که خوبی دلکم لحظه کوچت
صد مولوی و حافظ و سعدی نگران ماند
آن لحظه که تصنیف تو را خواند زمانه
انگشت به لب حضرت استاد بنان ماند
تا بار دگر دست زمین پای تو گیرد
دنبال تو یک عمر زمین در دوران ماند
نقاشی گیسوی پریشان تو سخت است
آنقدر که حسرت به دل فرشچیان ماند
راستی فرشچیان و امثالش به تنها چهره ای که دست نبردن....!
من همو را عاشقم....!
بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب!
سلام
و اما اصل داستان!
من بخاطر شوق دیدار کسی؛ چند روزی بود که دلم هوای برگشتن به قم رو کرده بود!
امروز سر یک مطلب کاملا تصادفی شرایط مهیا شد که چند روزی رو دور از مشهد باشم
اینجا دو تا استاد دارم که هر دو شون به گردنم حق زیادی دارن! دو تا استاد راهنما
زندگی درسی و اخلاق فردی و اجتماعی من از وقتی اومدم مشهد متاثر از این دو استاده
استاد الف از ابتدای هفته از دست من ناراحت بود!
به خاطر تاخیر در کلاسها و یکی دو مورد عدم پیش مطالعه درس
استاد امروز تنبیها درس رو تعطیل و حقیر رو طرد فرمودند
یعنی باید از چند روز دیگه یواش یواش شروع کنم
و اما
استاد ب به جهت کار مهم اداری که براشون پیش اومده بود ازم خواست چند روزی برم قم و پیگیر کارشون بشم
عجب روزگاری جالبی!
اما من برای دیدار کسی میام قم که چند سال از زندگیم از صمیم قلب دوسش داشتم و هنوز هم دارم
پیشنهاد میکنم خودش رو آماده کنه!